رها کردن زن. تسریح. (منتهی الارب). تطلیق. (تاج المصادر). املاک. یقال: املکت امرها (مجهولاً) ، یعنی طلاق داده شد. (منتهی الارب) : هرکه مراو را طلاق داد بجویدش دوست ندارد هگرز شوی حلاله. ناصرخسرو. و هرگاه که متقی در کار این جهان گذرنده تأملی کند هرآینه مقابح آن را به نظر بصیرت بیند... و به قضا رضا دهد تا غم کم خورد و دنیا را طلاق دهد. (کلیله و دمنه). شب طلاق خواب داده دیده بانان بصیر تا شکرریز عروسان بیابان دیده اند. خاقانی
رها کردن زن. تسریح. (منتهی الارب). تطلیق. (تاج المصادر). اِملاک. یقال: اُمْلِکَت امرَها (مجهولاً) ، یعنی طلاق داده شد. (منتهی الارب) : هرکه مراو را طلاق داد بجویدش دوست ندارد هگرز شوی حلاله. ناصرخسرو. و هرگاه که متقی در کار این جهان گذرنده تأملی کند هرآینه مقابح آن را به نظر بصیرت بیند... و به قضا رضا دهد تا غم کم خورد و دنیا را طلاق دهد. (کلیله و دمنه). شب طلاق خواب داده دیده بانان بصیر تا شکرریز عروسان بیابان دیده اند. خاقانی
رونق دادن. روایی بخشیدن. آب و تاب بخشیدن. رایج کردن. ترویج کردن. رجوع به رواج شود: چنان منادی عشق است در درون خراب که آنکه میدهد این ملک را رواج یکی است. ملا وحشی (از آنندراج)
رونق دادن. روایی بخشیدن. آب و تاب بخشیدن. رایج کردن. ترویج کردن. رجوع به رواج شود: چنان منادی عشق است در درون خراب که آنکه میدهد این ملک را رواج یکی است. ملا وحشی (از آنندراج)
باز دان پس دادن: (چون بیاید شام و دزدد جام من گویمش واده که نامد شام من) (مثنوی)، رها کردن ول کردن، منقطع گشتن درد موقتا، رضا دادن بکاری که قبلا با آن مخالفت میورزیده اند: (سرش چون رفت خانم نیز وا داد تمامش را چو دل در سینه جا داد) (ایرج میرزا)
باز دان پس دادن: (چون بیاید شام و دزدد جام من گویمش واده که نامد شام من) (مثنوی)، رها کردن ول کردن، منقطع گشتن درد موقتا، رضا دادن بکاری که قبلا با آن مخالفت میورزیده اند: (سرش چون رفت خانم نیز وا داد تمامش را چو دل در سینه جا داد) (ایرج میرزا)