جدول جو
جدول جو

معنی طواف دادن - جستجوی لغت در جدول جو

طواف دادن
گرداندن، چرخاندن (به دور حرم)
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طول دادن
تصویر طول دادن
به تاخیر انداختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جواب دادن
تصویر جواب دادن
پاسخ گفتن، پاسخ دادن
فرهنگ فارسی عمید
(خوَشْ / خُشْ رَ کَ دَ)
رها کردن زن. تسریح. (منتهی الارب). تطلیق. (تاج المصادر). املاک. یقال: املکت امرها (مجهولاً) ، یعنی طلاق داده شد. (منتهی الارب) :
هرکه مراو را طلاق داد بجویدش
دوست ندارد هگرز شوی حلاله.
ناصرخسرو.
و هرگاه که متقی در کار این جهان گذرنده تأملی کند هرآینه مقابح آن را به نظر بصیرت بیند... و به قضا رضا دهد تا غم کم خورد و دنیا را طلاق دهد. (کلیله و دمنه).
شب طلاق خواب داده دیده بانان بصیر
تا شکرریز عروسان بیابان دیده اند.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(خوَ / خُ رِ تَ)
اطعام. (ترجمان القرآن) (تاج المصادر بیهقی). اقضاء. ارفاف. (تاج المصادر). مید. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
اتاق یا هر جای بسته را با هوای خارج مربوط کردن، هوابه درون ریه فرستادن با وسایل، در مجاورت هوا قرار دادن جراحت و موجب سیم کشیدگی آن شدن
لغت نامه دهخدا
(وَ / وِ زَ دَ)
دوا خوراندن. دارو خورانیدن، نوشابه دادن. مسکر خوراندن، مسموم کردن. سم خورانیدن. سم دادن. (یادداشت مؤلف). چیزخور کردن
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ رَ کَ دَ)
امرار وقت کردن. به تأخیر انداختن
لغت نامه دهخدا
(تُ تَ)
رونق دادن. روایی بخشیدن. آب و تاب بخشیدن. رایج کردن. ترویج کردن. رجوع به رواج شود:
چنان منادی عشق است در درون خراب
که آنکه میدهد این ملک را رواج یکی است.
ملا وحشی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بُ بُ گَ تَ)
خواب کردن. بخواب بردن. کنایه از فریب دادن:
زره برهای از زهر آب داده
زره پوشان کین را خواب داده.
نظامی.
خضر راهت گر کنند از راهزن غافل مباش
درخور بیداری اینجا خواب غفلت میدهد.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از وام دادن
تصویر وام دادن
قرض دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طول دادن
تصویر طول دادن
امرار وقت کردن، بتاخیر انداختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آواز دادن
تصویر آواز دادن
نداکردن خواندن طلبیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وا دادن
تصویر وا دادن
باز دان پس دادن: (چون بیاید شام و دزدد جام من گویمش واده که نامد شام من) (مثنوی)، رها کردن ول کردن، منقطع گشتن درد موقتا، رضا دادن بکاری که قبلا با آن مخالفت میورزیده اند: (سرش چون رفت خانم نیز وا داد تمامش را چو دل در سینه جا داد) (ایرج میرزا)
فرهنگ لغت هوشیار
پیرا گشتن از آیین های هنج گرد چیزی گشتن دور زدن، گرد چیزی گشتن دور زدن
فرهنگ لغت هوشیار
جنگیدن جنگیدن محاربه کردن: و آنچه هیچ پادشاه را میسر نشد از مصاف دادن وکشتن او را میسر ببود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طلاق دادن
تصویر طلاق دادن
هلاندن رها کردن (زن و غیره) طلاق گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طعام دادن
تصویر طعام دادن
غذا دادن اطعام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جواب دادن
تصویر جواب دادن
جواب گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصاف دادن
تصویر مصاف دادن
((مَ فّ. دَ))
جنگیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طواف کردن
تصویر طواف کردن
((~. کَ دَ))
گرد چیزی گشتن، دور زدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آواز دادن
تصویر آواز دادن
((دَ))
صدا کردن، فرا خواندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طول دادن
تصویر طول دادن
((دَ))
به تأخیر انداختن، به درازا کشاندن
فرهنگ فارسی معین
متارکه کردن، طلاق گفتن
متضاد: ازدواج کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
غذا دادن، خوراک دادن، تغذیه کردن، اطعام کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دور کعبه گشتن، زیارت کردن (بقاع متبرکه) ، دورزن، چرخ زدن، دور گشتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
طولانی کردن، دیر کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد